پیاده روِ آن شب عین پیاده روِ آدم های خوابگرد بود
بکر
عاشق
بی خبر
.
.
.
اتاقم
پنجره ای کوچک در بالا
شمعی روی میز
نوری کم در پایین
.
.
.
صدایِ لحظه هایت در فضا
بویِ عطرت به دور سرم
نور بدنت بر ساحلِ چشمانم
رنگِ چشمانت بر امواجِ نگاهم
لمسِ لامسه ات بر فراز ابرها
گرمایِ لبانت در میانِ عطشِ لبانم
و تو
سراسر
در آغوشم
.
.
.
قدم هایت بر بدنم را هنوز حس می کنم
بکر
عاشق
بی خبر
.
.
.
اتاقم
پنجره ای کوچک در بالا
شمعی روی میز
نوری کم در پایین
.
.
.
صدایِ لحظه هایت در فضا
بویِ عطرت به دور سرم
نور بدنت بر ساحلِ چشمانم
رنگِ چشمانت بر امواجِ نگاهم
لمسِ لامسه ات بر فراز ابرها
گرمایِ لبانت در میانِ عطشِ لبانم
و تو
سراسر
در آغوشم
.
.
.
قدم هایت بر بدنم را هنوز حس می کنم
No comments:
Post a Comment