بخواب ای دوست، همان طور که گفتی رؤیاها زیبایند اما دست نیافتنی؛
اشک تحملِ تقابلِ این دو را ندارد و نمی تواند زیبایی را دست نیافتنی متصور شود، می بارد.
رؤیایم آن لحظه از شب است که سرم را در آن گوشه ی تاریک، زیرِ بازوانت می برم تا بوی تنت مرا خواب کند؛
اما هنگامی رؤیا بودنش رادرک می کنم که صبح، آن رؤیاپَرانِ دیرین، فرا می رسد. آنگاه که دیگر هوا روشن است و چشم هایم رؤیا را نمی بیند و دست هایم صدایِ قلبت را نمی شنوند و فقط بویِ عطرِ رؤیا را می فهمم.
هنوز هم رؤیایی بودنت را می ستایم.....
رؤیایم آن لحظه از شب است که سرم را در آن گوشه ی تاریک، زیرِ بازوانت می برم تا بوی تنت مرا خواب کند؛
اما هنگامی رؤیا بودنش رادرک می کنم که صبح، آن رؤیاپَرانِ دیرین، فرا می رسد. آنگاه که دیگر هوا روشن است و چشم هایم رؤیا را نمی بیند و دست هایم صدایِ قلبت را نمی شنوند و فقط بویِ عطرِ رؤیا را می فهمم.
هنوز هم رؤیایی بودنت را می ستایم.....
No comments:
Post a Comment