Thursday, November 26, 2009

Rainfall

باز هم ریزش باران
باز هم تحریکِ شاعران
باز هم شستنِ رویِ شهر
باز هم عشاقِ زیر ابر

Day without Sun & Night without Darkness

روزی بدون خورشید و شبی بدون تاریکی؛
آسمانی بدون خورشید، بدون شب؛
کوهها در هاله ای از نور، نورها در گرگ و میشِ رنگ، رنگ ها در چهر هایِ گرم، گرما در زیرِ آسمان؛
گاه نیز ماه نظاره گر
سیاه سفیدی خواب نیز از گرمای نورها کم نمی کند.
باز هم غروب آفتاب

Wednesday, November 25, 2009

Movement, Illusion or Inertia

گذرِ نورِ چراغ هایِ بینِ لاین هایِ 2 طرفه ی جاده از روی سَری تکیه داده به شیشه ی بزرگ کنارت با آهنگ "مَپس آف پرابلماتیکیو*" حسِ عجیبی داره.گذر زمان، راه، رِیل رُودهایِ وسطِ جاده را میشه حس کرد، حسِ توهمِ حرکت. اما نگاه به دور و دیدنِ کوهها؛ همون حسِ سکونِ همیشگی را بارور می سازه؛ آزار دهندست .
ترجیح می دم در توهم صحنه ی عبور رِیل رُودها و چراغ هایِ سریع العبور جاده زندگی کنم تا در سکون کوهها.

این وسط نمی دونم توهمشون رو بیشتر دوست دارم یا حرکتشون رو


Maps of Problematique - Muse *

Monday, November 23, 2009

Moon Face

مه سیمای من مرا مست می کند، از شراب لبانش می نوشم، آنگاه مرا به خود می خواند و گاه در آغوشش بوسه ای، مستیِ جدیدی می بخشد، او را محکم تر به خود می فشارم، نوازشش می کنم، برقِ دیدگانش سرعت قلبم را تندتر می کند و باز هم لبانش مستی می فزاید؛ گردنش را می مکم و گوش هایش را به دهان می برم، بوسه بارانش می کنم،
می خواهم مست بمانم

Monday, November 16, 2009

Every loveaffair has a cheat code

شراب بنوش این زندگی ابدی نیست، این همه چیزی است که جوانی برایت به ارمغان می آورد
حالا فصل شراب است، فصل رز و فصل دوستان ماست.
برای ان لحظه شاد باش چون این لحظه زندگی توست

a code seduced a wife to join a man on the bed
unfaithful

Making عشق

ساختن عشق معمولا روی تخت انجام نمی گیرد
اما
but
Making Love is usually on the bed!

Friday, November 13, 2009

Eye

به آن خیره شدم
اما باز باران با ترانه
می خورد بر خاکِ خانه

دلم گرفت
گاه می اندیشم چرا نمی توانم صاحبِ آن چشم ها باشم
بعد به خود می نگرم؛
کمبودی دارم،
شاید کوچک ام

دلم گرفت
می دانم این دل که شده است خانه ی دوست
زمانی باید تخلیه شود
زمانش خواهد رسید
خاله خواهد رفت
دلم بدونِ خاله خالی خواهد بود
آینده را نمی دانم
اما حال اگر باشد
همچنان خالی می ماند

دلم گرفت
دستت را به من ده
این بار ترانه ی خواب نیست
این بار به جایِ آنکه بگویم
دستتان را به من دهید آگر که رفیقانیم ما
می خواهم بگویم
دستت را زیرِ ابر بگیر
مگذار باز باران با ترانه
بخورد بر خاکِ خانه

دلم باز آرام شد
آرامم کردی
میس آی

Thursday, November 12, 2009

لیوان

اکنون نبود
چند دقیقه پیش؛
لیوانی شکست خورد
پرید و زمین را در آغوش کشید
بوسه ی مرگ

شاید علت مرگ دعوای خانوادگی باشد، اما نبود

Wednesday, November 11, 2009

a kiss between SaveMe


شبی که عصر بود

عصری که ماه داشت

ماهی که مرا نگاه می کرد

نگاهی که مرا سِحر می کرد

سِحری که مرا آرام می کرد

آرامشی که مرا در آغوش کشید

آغوشی که مرا بوسید


بوسه ای که
رؤیا
یم بود

حقیقت یافتنِ رؤیا ها مانند بوسه ای است که از لبانِ سرخ فامِ زندگی می گیری
زندگی ام تویی
میس آی

Tuesday, November 10, 2009

سرخ باد گونه هایتان

من بیش از یک نوبت، گرفتار مستی شراب شده ام و اغلب، احساسات پرشورم، مرا به سر حدّ جنون نزدیک ساخته است؛ اما نه از این حالت پشیمانم، نه از آن حالت دیگر؛ زیرا آموخته ام در حدّ و میزانِ موجود در امکاناتم، دریابم چگونه همه ی مردان خارق العاده ای که به کاری عظیم، به کاری که به نظر غیرممکن می رسیده است دست زدند، همواره از سوی مردم عادی، به عنوان موجوداتی مست و غیرمنطقی در نظر گرفته می شدند
سرخ باد گونه هایتان! ای شمایانی که احساساتی ولرم دارید! ای شمایانی که خردمند و دانا به شمار می روید، سرخ باد گونه هایتان

رنج های ورتر جوان / یوهان ولفگانگ گوته / فریده مهدوی دامغانی

Monday, November 9, 2009

رؤیا

بخواب ای دوست، همان طور که گفتی رؤیاها زیبایند اما دست نیافتنی؛
اشک تحملِ تقابلِ این دو را ندارد و نمی تواند زیبایی را دست نیافتنی متصور شود، می بارد.

رؤیایم آن لحظه از شب است که سرم را در آن گوشه ی تاریک، زیرِ بازوانت می برم تا بوی تنت مرا خواب کند؛
اما هنگامی رؤیا بودنش رادرک می کنم که صبح، آن رؤیاپَرانِ دیرین، فرا می رسد. آنگاه که دیگر هوا روشن است و چشم هایم رؤیا را نمی بیند و دست هایم صدایِ قلبت را نمی شنوند و فقط بویِ عطرِ رؤیا را می فهمم.

هنوز هم رؤیایی بودنت را می ستایم.....